پریسا پریسا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

نازدونه ، دردونه .....

عکس ها و خاطراتی جدید از پریسا در دو سال و پنج ماهگی

    پریسا سه روز متوالی ناخواسته آب پارچ را روی فرش ریخت . هر دفعه هم پایش به آب خورد و پارچ واژگون شد. که دفعه آخرمن و بابایی کمی عصبانی شدایم که چرا مراقب نیست. البته خیلی کوچولو خلاصه دیروز هم یک لیوان آب به دختری دادام و جلوی تلویزیون خوابید و آب را کنارش گذاشت بعد از چند دقیقه پریسا نزد من آمد و گفت  : مامان جون این پای من خیلی بد است و شیطونی می کند و باز هم آب را ریخت  . اما این یکی پایم خیلی پای خوبی است و اصلا کار بد نمی کند. مامان جون این پایم را دعوا کن ، و این یکی را بوسش کن و نازش کن من که فراموش کرده بودام به پریسا لیوان آب داده ام ، بی خبر از ماجرا یکی از پاهایش را دعواکردام که از این به...
28 تير 1391

مسابقه لبخند یک فرشته

فرشته آسمونی ما در حدود یک ماهگی است که در خواب ناز می خندد. چون کامپیوتر ام مشکل داشت از روی عکسی که داشتم عکس انداختم برای همین هم کیفیتش کم شد شما ببخشید . امیدوارام که دختر ام برنده بشود .               ...
28 تير 1391

شعر هایی که پریسا بلده بخونه تا سن دوسال و پنج ماهگی

دختری دارام شاه نداره              ملک داره ملک داره به کسی و کسونش نمی دام                     به همه نشونش نمی دام به کسی میدام که کس بسه                         ملک باشه ملک باشه پیرهن تنش اطلس باشه                         ...
14 تير 1391

خاطرات دو سال و پنج ماهگی

دعوای سی دی ها پریسا کشوی میز را باز می کند ، دو تا سی دی برمیدارد و آن دو را به هم می زند و بعد از چند دقیقه می گوید : مامان بیا نگذار....... این دو تا دارند با هم دعوا می کنند. مامان( با تعجب و خنده )   : چرا دعوا می کنید این کار را نکنید با هم دوست باشید . زود با هم آشتی کنید. دعوا کار بدی است میوه فروش و موز  یک روز که با پریسا از کنار میوه فروشی رد می شدیم ، پریسا گفت : موز می خواهم و جلو تر از من به سمت میوه فروشی رفت و یک موز که از موزهای دیگر جدا بود را برداشت میوه فروش گفت : بچه دست نزن پریسا : موز را به میوه فروش داد و رفت عقب من هم به میوه فروش گفتم : یک کیلو موز بده و مبلغ...
12 تير 1391

دخترام

من مامان پریسا جون هستم ، اما گاهی اوقات این مساله برعکس می شود و پریسا می گوید : تو دختر من هستی و با صدای مهربان و  با حس و حال مادرانه که به خودش می گیرد لبهای کوچکش را غنچه می کند و می گوید : دوخترام چی شده   و من هم خودام را لوس می کنم و یه خواسته ای را بیان می کنم. امروز ساعت 11 صبح طبق روال همیشه از سرکار به خانه زنگ زدام تا احوالی بپرسم پریسا گوشی را برداشت : بله ، سلام خوبی مامان : سلام عزیزام خوبی ، چه خبر ، چیکار می کنی و........ مامان جون (مادر بزرگ ): کیه ، گوشی را بده منم حرف بزنم پریسا : دخترام است      ، با من کاردارد ، و بعد هم برای ...
6 تير 1391

مامانی نذار........

یکی از بازی ها یی که تازگی ها پریسا جون انجام می دهد این است که وقتی بیکار می شود دست و پاهایش با هم دعوا می کنند و  پریسا  می گوید : مامان مامان بیا نگذار  دستم دارد آن یکی دستم را  می زند زود باش بیا   و من می روم و  آنها را از هم جدا می کنم  و  آنها را با هم آشتی می دهم   و بعد هم دست چپ اش  را نصیحت کنم که :      دیگه  دست راستش را اذیت نکند . ...
4 تير 1391
1